باز بودن. مفتوح بودن: گشاده ست برهر کس این بارگاه ز بدخواه و از مردم نیکخواه. فردوسی. ، شاد بودن. خوش بودن: روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر؟ فرخی
باز بودن. مفتوح بودن: گشاده ست برهر کس این بارگاه ز بدخواه و از مردم نیکخواه. فردوسی. ، شاد بودن. خوش بودن: روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر؟ فرخی
وسعت دادن. وسیعکردن. گشاد کردن: بند جیحون را از هر طرفی گشاده کردند. (تاریخ بیهقی) ، آبکی کردن. بسیار آب کردن در دوغ و شربتی و هر چیزی جز آن، باز کردن. تفتیح. (زوزنی) : چو راهت گشاده کند زی مرادی چنان دان که در پیش دیوار دارد. ناصرخسرو. برکه ای باشد که در او سه جوی آب میرود، اگر جوی اول تنها گشاده بود برکه به دو روز پر شود و اگر جوی دویم تنها گشاده گردد به سه روزپر شود و اگر جوی سیم تنها گشاده بود به چهار روز پر آید. اکنون هر سه جوی گشاده کردند بچند روز پرشود. (یواقیت العلوم) ، آشکار کردن: بگردد یکی گرد خرم جهان گشاده کند کارهای نهان. فردوسی. زمین گر گشاده کند رازخویش نماید سرانجام و آغاز خویش. فردوسی. گشاده کن آن راز با من بگوی چو کارت چنین گشت تندی مجوی. فردوسی. ، شرح کردن. مشکلی را، شرح و تفسیر نمودن، فتح کردن: امیدوارم که ایزد عزوجل همه عراق بر دست شما گشاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283). - دست کسی را گشاده کردن، مزاحم نشدن او. وی را آزاد گذاشتن. دست کسی یا کسانی را آزاد گذاشتن. او را نسبت به آنها مطلق العنان کردن: و دست عیاران بر رعیت گشاده کرد. (تاریخ سیستان). افراسیاب دست ترکان گشاده کرده به خرابی ایران زمین. (مجمل التواریخ و القصص). - گشاده کردن پای زنی، طلاق گفتن: اراقیت فرمان نمیکرد میگفت تا آن جنگ شاه بازپردازی و او پای من گشاده کند، تو روی من بتوانی دیدن. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
وسعت دادن. وسیعکردن. گشاد کردن: بند جیحون را از هر طرفی گشاده کردند. (تاریخ بیهقی) ، آبکی کردن. بسیار آب کردن در دوغ و شربتی و هر چیزی جز آن، باز کردن. تفتیح. (زوزنی) : چو راهت گشاده کند زی مرادی چنان دان که در پیش دیوار دارد. ناصرخسرو. برکه ای باشد که در او سه جوی آب میرود، اگر جوی اول تنها گشاده بود برکه به دو روز پر شود و اگر جوی دویم تنها گشاده گردد به سه روزپر شود و اگر جوی سیم تنها گشاده بود به چهار روز پر آید. اکنون هر سه جوی گشاده کردند بچند روز پرشود. (یواقیت العلوم) ، آشکار کردن: بگردد یکی گرد خرم جهان گشاده کند کارهای نهان. فردوسی. زمین گر گشاده کند رازخویش نماید سرانجام و آغاز خویش. فردوسی. گشاده کن آن راز با من بگوی چو کارت چنین گشت تندی مجوی. فردوسی. ، شرح کردن. مشکلی را، شرح و تفسیر نمودن، فتح کردن: امیدوارم که ایزد عزوجل همه عراق بر دست شما گشاده کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283). - دست کسی را گشاده کردن، مزاحم نشدن او. وی را آزاد گذاشتن. دست کسی یا کسانی را آزاد گذاشتن. او را نسبت به آنها مطلق العنان کردن: و دست عیاران بر رعیت گشاده کرد. (تاریخ سیستان). افراسیاب دست ترکان گشاده کرده به خرابی ایران زمین. (مجمل التواریخ و القصص). - گشاده کردن پای زنی، طلاق گفتن: اراقیت فرمان نمیکرد میگفت تا آن جنگ شاه بازپردازی و او پای من گشاده کند، تو روی من بتوانی دیدن. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
باز شدن. مقابل بسته شدن: انشراح، گشاده شدن دل. استطلاق، گشاده شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی). تفتﱡق. (زوزنی). انفتاح. (منتهی الارب). تفتح. (دهار) : اجهاد، گشاده شدن هوا. (منتهی الارب) : اگر خلاف کند با هواش چرخ فلک ز هم گشاده شود بی خلاف چنبر او. امیرمعزی (دیوان چ عباس اقبال ص 683). و در دبستان علم و حکمت بر خوانندگان این کتاب از آنجا گشاده شود. (کلیله و دمنه)، رها شدن. آزاد شدن: گشاده شد آن کس که او لب ببست زبان بسته باید گشاده دو دست. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد به چنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. که از جنگ برگشت پیروز باد گشاده شد از بند پای قباد. فردوسی. پسر علی... سخت جوان بود، اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده باشد از بند من. (تاریخ بیهقی) .... بر آخورش استوار ببندد، چنانکه گشاده نتواند شد و اگر گشاده شود خویشتن را هلاک کند. (تاریخ بیهقی)، حل شدن. آسان گشتن. قابل فهم گردیدن: حدیث مبهم و مشکل بدو گشاده شود اگر ندانی زو پرس مشکل و مبهم. فرخی. ، فتح شدن. مسخر شدن: نزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفۀ پیغمبر (ص) باشد بر دست وی شهرستان قسطنطنیه گشاده شود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). مملکت همه بیشتر بر دست او گشاده شود. (تاریخ سیستان). و طبرستان و تمیشه و دیگر جایها گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص). پس عبداﷲ بن ابی بکر به سجستان رفت و با نبیل (رتبیل) حرب کرد و سجستان گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص)، انجام شدن. درست شدن. بسامان شدن: نمیدانم که این احوال چون است، امیدوارم که این کار بر من گشاده شود. (اسکندرنامۀنسخۀ سعید نفیسی)، رفع شدن. برطرف شدن: و اگر اتفاق افتد که خداوند تشنج را تب آید بدین تشنج گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سر باز کردن. ترکیدن: چون آماس گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که آماس ریم گشاده خواهد شد... و از زور که گشاده خواهد شد نیک بلرزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر دبیله در یک هفته گشاده نشود یا علامت پختگی پدید نیاید... (ذخیرۀخوارزمشاهی)
باز شدن. مقابل بسته شدن: انشراح، گشاده شدن دل. استطلاق، گشاده شدن شکم. (تاج المصادر بیهقی). تَفتﱡق. (زوزنی). اِنفِتاح. (منتهی الارب). تفتح. (دهار) : اِجهاد، گشاده شدن هوا. (منتهی الارب) : اگر خلاف کند با هواش چرخ فلک ز هم گشاده شود بی خلاف چنبر او. امیرمعزی (دیوان چ عباس اقبال ص 683). و در دبستان علم و حکمت بر خوانندگان این کتاب از آنجا گشاده شود. (کلیله و دمنه)، رها شدن. آزاد شدن: گشاده شد آن کس که او لب ببست زبان بسته باید گشاده دو دست. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد به چنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. که از جنگ برگشت پیروز باد گشاده شد از بند پای قباد. فردوسی. پسر علی... سخت جوان بود، اما بخرد... تا لاجرم نظر یافت و گشاده باشد از بند من. (تاریخ بیهقی) .... بر آخورش استوار ببندد، چنانکه گشاده نتواند شد و اگر گشاده شود خویشتن را هلاک کند. (تاریخ بیهقی)، حل شدن. آسان گشتن. قابل فهم گردیدن: حدیث مبهم و مشکل بدو گشاده شود اگر ندانی زو پرس مشکل و مبهم. فرخی. ، فتح شدن. مسخر شدن: نزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه که خلیفۀ پیغمبر (ص) باشد بر دست وی شهرستان قسطنطنیه گشاده شود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). مملکت همه بیشتر بر دست او گشاده شود. (تاریخ سیستان). و طبرستان و تمیشه و دیگر جایها گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص). پس عبداﷲ بن ابی بکر به سجستان رفت و با نبیل (رتبیل) حرب کرد و سجستان گشاده شد. (مجمل التواریخ و القصص)، انجام شدن. درست شدن. بسامان شدن: نمیدانم که این احوال چون است، امیدوارم که این کار بر من گشاده شود. (اسکندرنامۀنسخۀ سعید نفیسی)، رفع شدن. برطرف شدن: و اگر اتفاق افتد که خداوند تشنج را تب آید بدین تشنج گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، سر باز کردن. ترکیدن: چون آماس گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که آماس ریم گشاده خواهد شد... و از زور که گشاده خواهد شد نیک بلرزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر دبیله در یک هفته گشاده نشود یا علامت پختگی پدید نیاید... (ذخیرۀخوارزمشاهی)
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
انجام داده شدن، تادیه شدن، تبلیغ شدن (پیغام پیغبری و غیره)، بیان شدن اظهار شدن، شرح شدن: و شرح اقاویل بی تفصیل فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طریق حکمت فلسفه و هم از سبیل حکمت دین حق، ترجمه شده مترجم، صرف کرده، طرح (نقاشی) شده
انجام داده شدن، تادیه شدن، تبلیغ شدن (پیغام پیغبری و غیره)، بیان شدن اظهار شدن، شرح شدن: و شرح اقاویل بی تفصیل فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طریق حکمت فلسفه و هم از سبیل حکمت دین حق، ترجمه شده مترجم، صرف کرده، طرح (نقاشی) شده